گفتگو با بزرگمردی که زندگیاش با دانشگاه گره خورد
ایسنا در سال ۱۳۹۳، گفتوگویی با دکتر عباس ادیب، حافظه تاریخی دانشگاه اصفهان انجام داد که اکنون در پی درگذشت این چهره فاخر دانشگاهی، آن را بازنشر میکنیم. دکتر عباس ادیب حبیب آبادی متولد ۱۳۰۱ (ه.ش)، استاد بازنشسته دانشگاه علوم پزشکی اصفهان که بیش از ۱۰ سال معاون اداری و مالی دانشگاه اصفهان بود، روز جمعه-
ایسنا در سال ۱۳۹۳، گفتوگویی با دکتر عباس ادیب، حافظه تاریخی دانشگاه اصفهان انجام داد که اکنون در پی درگذشت این چهره فاخر دانشگاهی، آن را بازنشر میکنیم.
دکتر عباس ادیب حبیب آبادی متولد ۱۳۰۱ (ه.ش)، استاد بازنشسته دانشگاه علوم پزشکی اصفهان که بیش از ۱۰ سال معاون اداری و مالی دانشگاه اصفهان بود، روز جمعه- ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ دار فانی را وداع گفت. بزرگمردی از تبار علم که استاد برجسته داروسازی ایران و از مفاخر استان اصفهان به شمار می رود.
گشتی در منزل ادیبمَرد
منزل ادیب مانند دیگر اساتید دانشگاه پر است از کتاب و مقاله و ترجمه که بیشتر در حوزه پزشکی و تالیف خود اوست. وارد سالن پذیرایی که میشوی کتابخانهای است که یک ردیف آن کتاب حجیم «تشخیص و درمان طبی بیماریها» در چند جلد و دیگر کتابهای تالیف و ترجمه وی را در برگرفته است. روی دیوار سالن پذیرایی، یک قاب عکس بزرگ از جوانی برازنده و خوش تیپ دیده میشود. عکسی از جوانی استاد که در سایز کوچکتر هم قاب شده و بر روی میز کار او در دانشگاه قرار دارد.
استاد تنها زندگی میکند. ۱۷ سالی است، همسرش را که پرستار بوده از دست داده است. گوشهای از سالن یک تابلو “و ان یکاد” به چشم میخورد. ادیب میگوید: “این را حبیب آبادیها به من اهدا کردند.” او متولد ۱۲ آبان ماه سال ۱۳۰۱ در قریه حبیب آباد واقع در ۲۰ کیلومتری اصفهان در آن سال و ۱۵ کیلومتری اصفهان امروز است. کنار تابلو، عکس چند دختر و پسر نوجوان دیده میشود که استاد آنها را به عنوان نوههای خود از دو فرزند دخترش که هر دو نیز راه پدر را در کسب علم پزشکی ادامه دادند معرفی میکند.
عباس ادیب امروز ۹۲ سال دارد هرچند گوشهایش سنگین شده است، اما پیری نتوانسته حافظه، نگاه تیزبین و پشتکار پیرمرد را حتی درصدی بگیرد. قبل از شروع مصاحبه استاد میخواهد گشتی در منزلش بزنیم و این گشت به اتاق او و نشان دادن دیوارهایی از تابلوهای اهدایی در دوران مختلف ختم میشود که بیشک نتیجه همه تلاش و کوششهای استاد است.
قبل از رسیدن به اتاقش تابلویی در راهرو جلب توجه میکند عکس دسته جمعی استاد و دوستانش از جامعه پزشکی که کتابهای تالیفی او را روی هم چیده و در حالی که قد او از کتابهایش کوتاهتر است.
دیوارهای دو طرف اتاق استاد پر است از تابلوهایی که توسط مقامات، مسئولان دانشگاه، شاگردان و همکاران استاد به او اهدا شده است. دو تابلو به همراه یک لوح طلا در سال ۱۳۶۳ برای تقدیر از ترجمه کتاب” تشخیص و درمان طبی بیماریها” که به عنوان کتاب سال معرفی شد از طرف مقام معظم رهبری که آن زمان رییس جمهور وقت بودند و تابلویی دیگر از طرف خاتمی وزیر وقت ارشاد به استاد اهدا شده است.
برخی از تابلوها نشان میدهد که استاد همچنان در دل و یاد دانشجویانش فراموش نشدنی است همچون تابلویی اهدایی از دکتر غلامرضا اخوان فرید از شرکت داروسازی رها.
تابلوی دیگر تقدیمی زنده یاد مهریار با شعری بلند در وصف ادیب است و این یکی از دوست داشتنیترین تابلوها برای استاد است، وقتی آن را از دیوار پایین میآورد و به دست ما میدهد، می گوید: این شعر را برای من گفته است. او دانشمندترین مرد این شهر بود. مهریار بود و دانشیار و فهیم و خطیب و انسان.
از ادیب دانشی گویم سخن/ آن طبیب حاذق با علم و فن/ عشق اگر خواهی وجودش کان اوست/ علم جویی فکرتش تبیان اوست
سرنوشتی که با دانشگاه گره خورد
عباس ادیب دوران کودکی را در قریه حبیب آباد گذراند و برای گذراندن دوره دبیرستان به اصفهان آمد. او درباره این دوران به ایسنا میگوید: در آن زمان در اصفهان سه دبیرستان “سعدی” برای تحصیل در رشته طبیعی، “صارمیه” رشته ادبی و “ادب” رشته ریاضی وجود داشت. با تصمیم پدر وارد دبیرستان سعدی شدم. با شاهرخ مسکوب در سعدی همکلاسی بودیم. تنها انشای من و شاهرخ مسکوب در کلاس خوانده میشد چون استادمان میگفت اگر شما انشا بخوانید بقیه هم از شما یاد میگیرند. و سرانجام شاهرخ مسکوب سال آخر را به دبیرستان صارمیه رفت و ادبیات را ادامه داد و من هم در سعدی ماندم و رشته طبیعی سال ششم سعدی را انتخاب کردم، گرچه ذوق ادبیات و ریاضیم از ذوق طبیعی بیشتر بود.
استاد رشته تحصیلی ما را میپرسد و وقتی میفهمد عکاس ریاضی خوانده است، شروع میکند به جدول ضرب پرسیدن از او و خودش پاسخها را زودتر میدهد و میگوید: ما با مغزمان درس خواندیم، اما مغز بچههای امروز در کامپیوترهاست، با وجود اینکه اول باید مغزها کار خود را بکنند و بعد از کامپیوتر کمک بگیریم.
سال ۱۳۲۴ ادیب در رشته کنکور پزشکی شرکت کرد و قبولیاش در این رشته در تهران سرنوشت او و سرنوشت دانشگاه اصفهان را گره زد. دوره تحصیلش در رشته پزشکی هم زمان بود با کار عملی او در مطب یک حبیبآبادی در تهران به نام دکتر مستشفی و هر آنچه در این مطب یاد میگرفت، تابستانها به حبیب آباد میآمد و به کار میانداخت. ادیب میگوید: آن زمان دانشجوی پزشکی از همان اول به بیمارستان میرفت و آموزش میدید اما امروز دانشجویان ۳ سال اول علوم پایه را طی میکنند و بعد میروند علوم بالینی. به نظر من سیستم قدیمی در یادگیری موثرتر بود، اما سیستم فعلی تقریبا آمریکایی است.
اصفهان در حال انقراض
از ادیب درباره بیماریهای آن زمان اصفهان میپرسیم، گفت: آن زمان بیماریها بیشتر عفونی بود و با وجود امکانات اندک دارویی بیماریهایی مانند مالاریا، سیاه زخم و تیفوئید شایع بود و سرطان کمتر دیده میشد. آلودگیهای محیطی، آبی و هوایی وجود نداشت.
میپرسیم دلیل بیماریهای امروز با وجود پیشرفت علم پزشکی چیست و او پاسخ میدهد: اصفهان از حالت طبیعت به صنعت تبدیل شده است و همه مفاسد صنعت البته با مزایای آن با هم دیده میشود و این آلودگیها سرانجام بشر را نابود میکند. همه آهن و فلزات استخراج شده و تبدیل به قراضه و منابع زیر زمینی و رو زمینی تمام میشود. متاسفانه من اصفهان را به حالت انقراض مجسم میکنم اصفهان آینده خوبی ندارد و قحطی آب تهدیدش میکند و اگر بادی، بارانی و برفی نبارد، باید خدا اصفهان را نجات دهد.
اگر باران به کوهستان نبارد/ به سالی دجله گردد خشک رودی
دو بزرگ مرد فراموش نشدنی
استاد در کتاب خود از دو شخصیت بارز نام میبرد که در دروان دانشجویی بر زندگیش تاثیر گذاشتند. یکی “دکتر مصطفی حبیبی گلپایگانی” که مرگش در سالهای تحصیل ادیب واقعهای دردناک برای او و همکلاسیهایش بود و دیگری زنده یاد مصدق؛ ادیب درباره این دو شخصیت میگوید: حبیبی استادی به تمام معنا بود، بیان شیوا و کلام جذب کننده داشت و در طول یک ساعت کلاس درس نمیفهمیدیم کلاس کی تمام شده است. بهترین ارزیابی استاد، دانشجوی اوست وگرنه هیچ کس نمیفهمد استاد چند مرده حلاج است. دانشجویان عاشق دکتر حبیبی بودند. در ترحیمش یکی از استادان برای اینکه افسردگی و سرخوردگی ما را التیام بخشد گفت”چرا افسرده شدهاید، سعی کنید دکتر حبیبی شوید و بمیرید، دکتر حبیبی نمرده و زنده است” و به واقع چنین بود و چنین است نام او تا دانشگاه تهران زنده است و زنده خواهد ماند.
ادیب در کتابش درباره مصدق نوشته است”به راه و روش مرحوم دکتر مصدق عشق میورزیدم.” او در این باره میگوید: من در مطالعه تاریخی ایران دوران رضا شاه، محمدرضا شاه و پس از انقلاب را دیدهام. بین رجال سیاسی، مصدق تنها کسی بود که هیچ وقت به دنبال مادیات نرفت و ایران را فراموش نکرد. در دوران نخست وزیری یک ریال حقوق نگرفت، کشور را بدون درآمد نفت اداره کرد. انگلیسیها را از کشور بیرون ریخت و نفت ایران را از چنگ آنها خارج و ملی کرد.
استاد در ملاقات دانشجویان زندانی
سال ۱۳۲۹ دانشکده پزشکی در اصفهان تاسیس شد و یک سال بعد عباس ادیب به عنوان دستیار رشته داخلی گام در دانشکده پزشکی گذاشت. در آن زمان موسسات آموزش عالی اصفهان در دو دانشکده پزشکی و ادبیات در ساختمانهایی جداگانه در دل شهر خلاصه شده بود، و از این تاریخ زندگیاش با تاریخچه دانشگاه اصفهان و تکامل آن پیوندی تنگاتنگ پیدا کرد. او سال ۱۳۳۴ با گذراندن امتحان دانشیاری فارماکولوژی به عنوان نخستین دانشیار فارماکولوژی در اصفهان ارتقا یافت. استاد درباره این مرحله از تدریس خود میگوید: سال ۱۳۳۵ افزون بر دانشکده پزشکی دانشکده داروسازی هم بدون هیچ گونه امکاناتی به وجود آمد و چون لفظ فارماکو با دارو و داروسازی قرابت داشت در مقاطعی زمانی که کار لنگ میشد یک ابلاغ از سوی رییس دانشکده به من میشد که رشته بیمعلم را تدریس کنم.
ارتباط ادیب با دانشجویانش بسیار خوب بود به طوری که در آذرماه سال ۱۳۴۶ چند تن از دانشجویان بر سر جریاناتی سیاسی دستگیر و زندانی میشوند و استاد با تهیه یک دسته گل و جعبه شیرینی در شهربانی به دیدن آنها میرود و در مقابل هشدار افسر زندان میگوید؛ اینها فرزندان معنوی ما هستند و اگر هم گناه یا اشتباهی کردهاند با روابط پدر و فرزندی ما ارتباطی ندارد.
ادیب معتقد است: دانشجو اگر از استاد خوبی ببیند، همیشه قدرشناس اوست و میگوید: همیشه کتاب درسی را کامل مینوشتم، هنوز هم در دانشکدهها کمتر استادی است که کتاب درسی به دانشجو بدهد، اما من ضمن سخنرانی مطالب را برای دانشجو در کتاب درسی وارد میکردم و امروز یکی از ادعاهای بحقم است که هیچ پزشکی در طب جدید به اندازه من کتاب ندارد.
جاه طلبیها مایه انحلال دانشگاه اصفهان
در سال ۱۳۳۷ دانشکدههای اصفهان عنوان دانشگاه اصفهان را پیدا کرد و مرحوم دکتر مهدی نامدار به ریاست آن منصوب شد. کاستیهای آن زمان جامعه پزشکی و دانشگاهی با خود کبر و جاه طلبی و بزرگبینی به همراه آورده بود و ادیب این جاه طلبیها را مایه انحلال دانشگاه اصفهان میداند و توضیح میدهد: به روز کردن استاد مشکل اصلی بود نام و عنوان استادی داشتند، اما از روبه رو شدن با دانشجو اکراه داشتند برخی هم که در دانشگاههای فرانسه درس خوانده بودند کبر و خودخواهی خود را از سیستم دانشگاههای فرانسه یادگاری آورده بودند و این ویژگیهای اخلاقی موجب اختلافات شدیدی میان استادان شد تا جایی که در سال ۱۳۴۰ شدت اختلافات به انحلال دانشگاه اصفهان کشید و با انحلال دانشگاه بودجههای مشترک دانشگاهی مثل ایجاد خوابگاه، زمینهای ورزشی و یا غذا خوری حذف شد و تبعات این انحلال تا به امروز بر پیشانی بودجه دانشگاه اصفهان آن روز یعنی دانشگاههای علوم پزشکی و اصفهان امروز باقی مانده است.
امروز اصفهان پر از پزشک است و دانشگاه پر از استادانی که در داخل یا خارج تحصیل کردهاند، اما دکتر ادیب معتقد است: بزرگ بینیها و کنایه زدن و میدان ندادن استادان نسل قبل به نسل جدید همچنان ادامه دارد و حتی بدتر از گذشته شده است و میگوید: پزشک وظیفهاش فراتر از کاسب است، زیرا با جان مردم سرو کار دارد اما خیلیها برای پول و بیسوادیشان با جان مردم بازی میکنند، هر چند پزشکان خیلی خوب و وظیفه شناس هم کم نداریم.
معاونی که حکمش را خودش نوشت
به گزارش ایسنا، ورود دکتر ادیب به کارهای اجرایی دانشگاه از سال ۱۳۴۱ بود یعنی یک سال پس از انحلال دانشگاه اصفهان، زمانی که نزدیک بود دامن اختلافات و جاه طلبیها دانشکده داروسازی و پزشکی را هم بگیرد دکتر ابوتراب نفیسی از ادیب خواست تا برای نجات دانشکده از انحلال ضمن تدریس به عنوان بازرس دارویی دانشکده در تهیه داروها و لوازم پزشکی بیمارستانهای وابسته به دانشکده این شغل اداری را نیز به عهده گیرد که چندی بعد این سمت به معاونت اداری مالی تبدیل شد.
این سمت پنج سال به طول انجامید تا اینکه دانشگاه اصفهان پس از پنج سال انحلال جانی دوباره گرفت و این بار در سال ۱۳۴۶ دکتر معتمدی بر کرسی ریاست دانشگاه اصفهان نشست و گامهای اساسی برای احداث دانشگاه اصفهان برداشته شد.
اولین قدم حکم معاون مالی اداری دانشگاه بود که به دست خود ادیب نگاشته شد. استاد در اینباره میگوید: در اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۷ به اتاق رییس احضار شدم و منتظر دستور او شدم که چنین گفت “ادیب جان برو یک حکم معاونت اداری مالی دانشگاه برای خودت بنویس و بیاور تا من امضا کنم.”با شنیدن این کلام شاخ درآوردم جواب دادم کجا مرسوم است که کسی برای خودش حکم مقامی را صادر کند. گفت من دلم میخواهد این حکم را خود تو بنویسی. هر چه اصرار کردم گفت که “انشای تو بهتر از من است.” من ساده هم قبول کردم و حکم را نوشتم و به امضای دکتر معتمدی رسید و ساعتی بعد امضاء کرد و به دستم داد. بعدها فهمیدم معتمدی با این کار میخواست یگانگی خود را با من ثابت کند و بگوید اگر تو نوشتی انگار من نوشتهام.
دکتر ادیب در پاسخ به این سوال که آیا زمانی که حکم را مینوشتید آینده دانشگاه را اینگونه تصور میکردید، میگوید: فکر نمیکردم اینگونه شود، اما کم کم با فکر خودم و معتمدی اینگونه شد. رابطه من و معتمدی خیلی نزدیک بود تقریبا کاری را بدون مشورت من انجام نمیداد. در بین همه رجال سیاسی فردی به آیندهنگری، سلامت نفس، بزرگواری و بزرگ منشی و تفکر وسیع و فراخ نظیر معتمدی ندیدم.
دانشگاه ما نه دانشگاه من
او دو خاطره از دکتر معتمدی به یاد میآورد و بیان میکند: وقتی در جلسات شورا مینشستیم گاهی معتمدی یک موضوع را زیادی کش میداد به طوری که از حوصله جمع خارج میشد، یکبار به او گفتم دکتر وقتی یک موضوع تفهیم شد آن را کش ندهید بهتر است. قبول کرد و گفت “تو که کنار من نشستی هر جا دیدی مطلب را کش میدهم آرنجت را به من بزن” و من از آن روز به بعد آرنج میزدم.
استاد خاطره دیگر از معتمدی را اینگونه تعریف میکند: گاهی در جلسات با مسئولان استان معتمدی آنقدر تاکید میکرد “دانشگاه من دانشگاه من” که هرکسی نمیدانست فکر میکرد دانشگاه ارث پدری معتمدی است. یکبار به او گفتم دکتر من میفهمم شما برای این دانشگاه زحمت میکشی اما اینقدر نگو “دانشگاه من” دیگران این را نمیفهمند و از آن روز به بعد دیگر میگفت دانشگاه ما.
ادیب از نخستین اقدامهایش در زمان معاونت امور مالی دانشگاه چنین میگوید: اولین اقدام سر و صورت دادن به بیمارستانهای شهر در تهیه تخت، پتو، دارو و … بود ابتدا ساختمان جدید بیمارستان خورشید را احداث کردیم و سپس به سراغ بیمارستان کاشانی رفتیم.
سال ۱۳۴۴ اولین کلنگ برای ساخت دانشکده پزشکی به همت دکتر ادیب در زمینهای هزار جریب به مساحت ۳۰۰ میلیون متر مربع به زمین خورد. استاد اسناد بسیار قدیمی مربوط به قرار داد ساخت دانشکده با شرکت رُشه را نشان میدهد و میگوید: هزینه ساخت ۱۱۷ میلیون و ۵۷۰ هزار و ۲۷۹ ریال بود که در سال ۱۳۴۷ به پایان رسید. ابتدا مهندس مشاور نقشهای تهیه کرده بود، چندین طبقه و پنتاگون گونه. اما در آن زمان در اصفهان برج سازی ممنوع بود و من هم زمین کافی برای ساخت در دست داشتم به همین دلیل نقشه را قبول نکردم و خودم شروع کردم روی کاغذ نقشهای را که در ذهنم بود برای مهندس مشاور کشیدم و گفتم بلوکها را روبه قبله بساز و با یک کریدور سراسری به هم وصل کن و پشت بلوکها را آزاد بگذار تا بتوانیم توسعه دهیم.
ادیب ادامه میدهد: نقشه دانشکده پزشکی به گونهای طراحی شده بود که بالهای ساختمان دانشکده قابل گسترش تا کنار جاده شیراز باشد و با افزایش اعضای گروه و تعداد دانشجویان دنباله ساختمان هر گروه نیز متناسب با آن گسترش یابد، اما دیدیم که بعد از انقلاب دنباله بالها به ساختمانهایی برای ریاست و معاونتهای دانشگاه و استقرار کادر اداری تبدیل شد که نه نیازهای اداری را بآورده کرد و نه دیگر به درد گروههای آموزشی مجاور میخورد. کافی بود یک سوال از من سابقهدار میکردند تا به آنها میگفتم بیش از ۲۰۰ هکتار زمین در اختیار دارید پشت گروههای آموزشی این دانشکده را برای همان گروهها نگه دارید و ساختمانهای اداری را در زمینهای دیگر پیاده کنید، بعدها این کار را کردند، اما به قیمت نابودی هدف توسعه جامع دانشکده پزشکی.
مخالفت روزنامهها با ادیب
روزنامهها ارتباط چندان مناسبی با ادیب نداشتند و بنای مخالفت را با معاون مالی دانشگاه گذاشته بودند. او دلیلش را اینگونه بیان میکند: زمان آغاز ساخت دانشکده پزشکی روزنامهها میخواستند از مراسم کلنگ زنی رپرتاژ چاپ کنند و من برای آنها از شرکت رشه مبلغی بگیرم، اما من اصلا نمیفهمیدم آنها چه میگویند و نمیتوانستم رشه را وادار به حق و حساب دادن به روزنامهها کنم در نتیجه مقاومت کردم و آنها هم مخالفت خود را با من آغاز کردند.
او عکسی قدیمی از خود و دکتر معتمدی در زمینهای بایر دانشگاه نشان میدهد که مشغول متر کردن زمینها بودند و میپرسد آیا میدانید دانشکده علوم کجاست؟ و در برابر پاسخ مثبت ما ادامه میدهد: سال ۱۳۴۷ هیئت امنا ۲ میلیون تومان برای احداث ساختمانهای موقت دانشکدههای علوم، ادبیات و رستوران دانشگاه داد تا زمانی که امکان بودجه برای ساختمانهای اصلی دانشگاه بیاید و ما ظرف سه ماه، سه ساختمان ساختیم و دانشکدههای ادبیات و علوم را از کوچه شازده ابراهیم به دانشگاه آوردیم و تا امروز هم این دانشکدهها که قرار بود روزی ساختمان موقت باشند، فعال هستند.
استاد در مورد ناملایمتهای آن روزها که البته همیشه متصدیان امور مالی با آن درگیر هستند، چنین میگوید: من یک بچه دهاتی بودم که به زحمت تحصیل کردم و وارد دانشگاه شدم. دیگران که سابقهای بیشتر از من داشتند و نامی بودند، نمیتوانستند ببینند نبض دانشگاه در دست یک بچه دهاتی است و هر روز ننگی برای من درست میکردند و من هم میدانستم، اما گوشم به یاوه گوییها بدهکار نبود. هر روز چیزی به ساواک میگفتند و ساواک هم که با معتمدی اختلاف داشت، به من فشار میآورد، اما یک نامه هم به ساواک ننوشتم و خودم بودم و خودم و هیچ سندی در هیچ دورهای علیه من پیدا نشد. دکتر معتمدی هم وقتی دید از من دیوانهتر کسی پیدا نمیکند من را رها نکرد.
او درباره خیابان ۴۵ متری امروز شمال دانشگاه میگوید: این خیابان ابتدا ۱۲ متر عرض داشت در آن زمان در سراسر اصفهان جز خیابان چهار باغ که وسعت و طرح خاص خود را دارد ،خیابان ۴۵ متری نبود یک روز صبح معتمدی گفت نردهکشی زمین دانشگاه را از اضلاع شمالی و شرقی شروع کنیم. این کار نیاز به عقبنشینی زمینهای مقابل داشت اما معتمدی گفت که اگر بخواهیم منتظر عقبنشینی دیگران بنشینیم تا ابد هم این خیابان ۴۵ متری که آبروی دانشگاه است، کشیده نمیشود، به همین دلیل با حفظ حریم چهارباغ تمام ۳۳ متر را از سهم خود عقبنشینی کردیم. سالهای بعد در ادامه این خیابان شاهراه غرب اصفهان در امتداد آن ایجاد شد. جاده شیراز نیز یک خیابان باریک بود که به اندازه عرض خیابان چهارباغ جنوبی توسعه دادیم.
درختهای دانشگاه امروز قد بر افراشتهاند و دانشگاه اصفهان را در گوشه به گوشه سر سبز میبینید از درختهای مثمری که تابستانها میوه میدهند تا درختان توت که در فصلش همه را از داخل و خارج از دانشگاه به خود مشغول میدارند.
ادیب درباره کاشت این درختها میگوید: آن زمان چمن در اصفهان وجود نداشت تنها بخشی از مرکز شیر و خورشید اصفهان بود که چمن داشت. معتمدی باغبانها را با مهندس کشاورزی دور خود جمع میکرد و هر درختی در گوشهای میدید و نامش را یاد میگرفت میآورد و در دانشگاه میکاشت مانند درختهای سیب گل، انار گل و …. که من خیلی از این درختها را نمیشناسم.
استاد درباره نحوه آبرسانی به دانشگاه نیز اینگونه توضیح میدهد: ابتدا آب نداشتیم و با تانکر آب میآوردیم، اما بعد یک لوله انتقال آب به قطر ۲۰ اینچ (نیم متر) از چاهی که در کنار سی و سه پل احداث شده آب را به مخازن عظیم جنوبیترین زمین دانشگاه رسانید و درختکاری در زمینهای جنوبی دانشگاه و منطقهای که انستیتو باغبانی ایجاد شد به اجرا درآمد و کنار خیابانهای احداثی درختکاری و چمن کاری شد.
ورود خیرین به دانشگاه
درباره نقش خیرین از استاد میپرسیم و او به همدانیان و خیریه معروف او اشاره میکند و میگوید: همدانیانها دو برادر بودند که ثروتی نداشتند، اما مغز متفکری در کار صنعتی داشتند، پیشرفت آنها تا جایی بود که چندین کارخانه ایجاد کردند و اعتبار بینالمللی به دست آوردند و دولت آلمان حاضر بود ۶۰ میلیون تومان کریدیت به آنها بدهد. این رقم را با ۱۲ میلیون تومان هزینه ساخت دانشکده پزشکی در آن زمان مقایسه کنید. همدانیانها فرزندی نداشتند مرحوم معتمدی به برادر دوم که وارث برادر اول هم بود توصیه کرد که اموالشان را وقف و سهمی هم برای دانشگاه قایل شود. توصیههای معتمدی موثر شد و همدانیان هم عضو هیئت امنای دانشگاه شد و چند خوابگاه و مسجد در دانشگاه ساخت.
ساخت بیمارستان الزهرا و ایدهای ناکام
در جنوبیترین نقطه دانشگاه اصفهان بیمارستان الزهرا احداث شد، بیمارستانی که قرار بود روزی در ایدهها و تصورات رییس و معاونش یک medical center شود اما نشد. دکتر ادیب دلیل آن را اینگونه توضیح میدهد: هدف معتمدی این بود که ساختمان فعلی دانشکده پزشکی به دانشکده علوم تبدیل شود ودر کنار بیمارستان الزهرا یک مجموعه کامل پزشکی شامل دانشکدههای پزشکی، دندان پزشکی، پرستاری و … تشکیل شود تا استادان علوم پایه و بالینی هر روز در جلسات، مقابل هم شرکت و کسب فیض کنند، اما ساخت این بیمارستان هم زمان شد با تورم سالهای ۱۳۵۳- ۱۳۵۴ و پیمانکار دیگر نمیتوانست به کار خود ادامه دهد و ساختمان بیمارستان بعد از سفت کاری و لوله کشیها نیمه تمام ماند تا جایی که به خاطر میآورم ۱۲ سال پس از انقلاب با چندین میلیارد تومان هزینه به پایان رسید در حالیکه جمع مناقصه ساختمان و تجهیزات و تاسیسات آن ۱۵۰ میلیون تومان برآورد شده بود.
ادیب مصدقی دنبال سیاست نرفت
سال ۱۳۵۵ معتمدی وزیر علوم شد و از یار غار خود خواست تا معاون پارلمانی او شود، اما ادیب نپذیرفت. او درباره دلیلش میگوید: نپذیرفتم چون نمیخواستم وارد سیاست شوم، در اصل پیشنهاد شغل زیاد میشد، اما من دنبال ریاست نبودم و ساواک میدانست من مصدقی هستم و اگر پیشنهادهای شغلی را قبول میکردم در اصل خود را میفروختم.
دانشگاه در منزل ادیب
از آن سال به بعد با آمدن دکتر توسلی، نامه برکناری ادیب به او داده شد و بنا بر مصوبه شورای روسای دانشگاهها از کار برکنار شد. نامهای که هیچ سند و توجیهی برای آن یافت نشد، اما ادیب پس از ۱۶ سال فعالیت از پای ننشست و این بار دانشگاه را برای چند سال با خود به خانهاش آورد و تنها به تحقیق و ترجمه مشغول شد و نتیجه آن ۱۱ ماه کار شبانه روزی برای ترجمه کتاب انگلیسی current medical بود که همه رشتههای پزشکی را در برمیگرفت که در سال ۱۳۶۰ با عنوان “تشخیص و درمان طبی بیماریها”به چاپ رسید. یک ردیف ار کتابخانه استاد شامل چاپهای مختلف این کتاب سنگین در ۱۲۵۰ صفحه و هر صفحه دو ستونی است. ادیب میگوید: ظرف سه ماه ۳هزار جلد با قیمت ۴۵۰ تومان در سال ۶۰ به فروش رسید این کتاب هر سال در آمریکا به روز میشود.
چاپ دوم این کتاب در سال ۱۳۶۳ به عنوان کتاب سال معرفی شد و پس از چاپ آن استاد دوباره در دانشگاه دعوت به تدریس میشود، اما او در سال ۱۳۶۱ شکایتی به دیوان عدالت اداری مبنی بر اخراج غیر قانونی میبرد و از این دیوان حکم برائت میگیرد و در این حکم ادیب از تاریخ اخراج شاغل شناخته میشود. استاد در این باره توضیح میدهد: دوباره به دانشگاه بازگشتم و به کار آموزشی، تالیف و ترجمه ادامه دادم، تا اینکه در سال ۱۳۷۵ بازنشسته شدم، اما تا به امروز به لطف مسئولان دانشگاه در اتاق کاریام در دانشکده داروسازی مشغول به تحقیق و مطالعه هستم.
جامعه مادی شده است
از ادیب میپرسیم اگر امروز معاون مالی دانشگاه بود چه کاری را در اولویت میدانست و انجام میداد، پاسخ میدهد: نمیدانم باید بررسی کنم و ببینم کاستیهای امروز کجاست، امروز دیگر این دانشگاه پول لازم ندارد، آدم لازم دارد. امروز دیگر دانشگاه ساخته شده است و فقط آدم میخواهد.
استاد در بخشی از کتابش مینویسد “اگر آنچه در جامعه پزشکی نهان است را بازگو کنم مورد حمله و هجوم قرار میگیرم”.
از او میپرسیم علت این آشفتگی آشکار و نهان جامعه پزشکی چیست و در پاسخ میگوید: جامعه مادی شده و معنویت خود را از دست داده است و در جامعه پزشکی هم این گرفتاریها دیده میشود. آن زمان هم پزشکان زیر میزی میگرفتند، اما نه به این صورت.
او درباره مشکلات دارویی امروز ادامه می دهد: در تجویز دارو افراط میشود و مردم هم بیجهت دارو مصرف میکنند. اگر این فرهنگ اصلاح شود و به مردم یاد داده شود که دارو باید به اندازه و به موقع مصرف شود و گرنه سم است بودجه دارویی کافی است.
استاد با وجودی که خستگی بر او غلبه کرده است، با صبوری تمام مانند دانشجویانش به ما درس زندگی میدهد و سه ساعت پذیرای ماست. بی شک منزل استاد خود یک دانشگاه است به قدمت دانشگاه اصفهان و تنها آرزوی ما برای این ادیب مرد آنچه مهریار در وصفش سروده، است:
این ادیب از عشق طب آموخته/ درج گوهر از ادب آموخته/ حق حق جانش همیشه شادباد/ از غم و درد جهان آزاد باد
منبع: ايسنا
گشتی در منزل ادیبمَرد
منزل ادیب مانند دیگر اساتید دانشگاه پر است از کتاب و مقاله و ترجمه که بیشتر در حوزه پزشکی و تالیف خود اوست. وارد سالن پذیرایی که میشوی کتابخانهای است که یک ردیف آن کتاب حجیم «تشخیص و درمان طبی بیماریها» در چند جلد و دیگر کتابهای تالیف و ترجمه وی را در برگرفته است. روی دیوار سالن پذیرایی، یک قاب عکس بزرگ از جوانی برازنده و خوش تیپ دیده میشود. عکسی از جوانی استاد که در سایز کوچکتر هم قاب شده و بر روی میز کار او در دانشگاه قرار دارد.
استاد تنها زندگی میکند. ۱۷ سالی است، همسرش را که پرستار بوده از دست داده است. گوشهای از سالن یک تابلو “و ان یکاد” به چشم میخورد. ادیب میگوید: “این را حبیب آبادیها به من اهدا کردند.” او متولد ۱۲ آبان ماه سال ۱۳۰۱ در قریه حبیب آباد واقع در ۲۰ کیلومتری اصفهان در آن سال و ۱۵ کیلومتری اصفهان امروز است. کنار تابلو، عکس چند دختر و پسر نوجوان دیده میشود که استاد آنها را به عنوان نوههای خود از دو فرزند دخترش که هر دو نیز راه پدر را در کسب علم پزشکی ادامه دادند معرفی میکند.
عباس ادیب امروز ۹۲ سال دارد هرچند گوشهایش سنگین شده است، اما پیری نتوانسته حافظه، نگاه تیزبین و پشتکار پیرمرد را حتی درصدی بگیرد. قبل از شروع مصاحبه استاد میخواهد گشتی در منزلش بزنیم و این گشت به اتاق او و نشان دادن دیوارهایی از تابلوهای اهدایی در دوران مختلف ختم میشود که بیشک نتیجه همه تلاش و کوششهای استاد است.
قبل از رسیدن به اتاقش تابلویی در راهرو جلب توجه میکند عکس دسته جمعی استاد و دوستانش از جامعه پزشکی که کتابهای تالیفی او را روی هم چیده و در حالی که قد او از کتابهایش کوتاهتر است.
دیوارهای دو طرف اتاق استاد پر است از تابلوهایی که توسط مقامات، مسئولان دانشگاه، شاگردان و همکاران استاد به او اهدا شده است. دو تابلو به همراه یک لوح طلا در سال ۱۳۶۳ برای تقدیر از ترجمه کتاب” تشخیص و درمان طبی بیماریها” که به عنوان کتاب سال معرفی شد از طرف مقام معظم رهبری که آن زمان رییس جمهور وقت بودند و تابلویی دیگر از طرف خاتمی وزیر وقت ارشاد به استاد اهدا شده است.
برخی از تابلوها نشان میدهد که استاد همچنان در دل و یاد دانشجویانش فراموش نشدنی است همچون تابلویی اهدایی از دکتر غلامرضا اخوان فرید از شرکت داروسازی رها.
تابلوی دیگر تقدیمی زنده یاد مهریار با شعری بلند در وصف ادیب است و این یکی از دوست داشتنیترین تابلوها برای استاد است، وقتی آن را از دیوار پایین میآورد و به دست ما میدهد، می گوید: این شعر را برای من گفته است. او دانشمندترین مرد این شهر بود. مهریار بود و دانشیار و فهیم و خطیب و انسان.
از ادیب دانشی گویم سخن/ آن طبیب حاذق با علم و فن/ عشق اگر خواهی وجودش کان اوست/ علم جویی فکرتش تبیان اوست
سرنوشتی که با دانشگاه گره خورد
عباس ادیب دوران کودکی را در قریه حبیب آباد گذراند و برای گذراندن دوره دبیرستان به اصفهان آمد. او درباره این دوران به ایسنا میگوید: در آن زمان در اصفهان سه دبیرستان “سعدی” برای تحصیل در رشته طبیعی، “صارمیه” رشته ادبی و “ادب” رشته ریاضی وجود داشت. با تصمیم پدر وارد دبیرستان سعدی شدم. با شاهرخ مسکوب در سعدی همکلاسی بودیم. تنها انشای من و شاهرخ مسکوب در کلاس خوانده میشد چون استادمان میگفت اگر شما انشا بخوانید بقیه هم از شما یاد میگیرند. و سرانجام شاهرخ مسکوب سال آخر را به دبیرستان صارمیه رفت و ادبیات را ادامه داد و من هم در سعدی ماندم و رشته طبیعی سال ششم سعدی را انتخاب کردم، گرچه ذوق ادبیات و ریاضیم از ذوق طبیعی بیشتر بود.
استاد رشته تحصیلی ما را میپرسد و وقتی میفهمد عکاس ریاضی خوانده است، شروع میکند به جدول ضرب پرسیدن از او و خودش پاسخها را زودتر میدهد و میگوید: ما با مغزمان درس خواندیم، اما مغز بچههای امروز در کامپیوترهاست، با وجود اینکه اول باید مغزها کار خود را بکنند و بعد از کامپیوتر کمک بگیریم.
سال ۱۳۲۴ ادیب در رشته کنکور پزشکی شرکت کرد و قبولیاش در این رشته در تهران سرنوشت او و سرنوشت دانشگاه اصفهان را گره زد. دوره تحصیلش در رشته پزشکی هم زمان بود با کار عملی او در مطب یک حبیبآبادی در تهران به نام دکتر مستشفی و هر آنچه در این مطب یاد میگرفت، تابستانها به حبیب آباد میآمد و به کار میانداخت. ادیب میگوید: آن زمان دانشجوی پزشکی از همان اول به بیمارستان میرفت و آموزش میدید اما امروز دانشجویان ۳ سال اول علوم پایه را طی میکنند و بعد میروند علوم بالینی. به نظر من سیستم قدیمی در یادگیری موثرتر بود، اما سیستم فعلی تقریبا آمریکایی است.
اصفهان در حال انقراض
از ادیب درباره بیماریهای آن زمان اصفهان میپرسیم، گفت: آن زمان بیماریها بیشتر عفونی بود و با وجود امکانات اندک دارویی بیماریهایی مانند مالاریا، سیاه زخم و تیفوئید شایع بود و سرطان کمتر دیده میشد. آلودگیهای محیطی، آبی و هوایی وجود نداشت.
میپرسیم دلیل بیماریهای امروز با وجود پیشرفت علم پزشکی چیست و او پاسخ میدهد: اصفهان از حالت طبیعت به صنعت تبدیل شده است و همه مفاسد صنعت البته با مزایای آن با هم دیده میشود و این آلودگیها سرانجام بشر را نابود میکند. همه آهن و فلزات استخراج شده و تبدیل به قراضه و منابع زیر زمینی و رو زمینی تمام میشود. متاسفانه من اصفهان را به حالت انقراض مجسم میکنم اصفهان آینده خوبی ندارد و قحطی آب تهدیدش میکند و اگر بادی، بارانی و برفی نبارد، باید خدا اصفهان را نجات دهد.
اگر باران به کوهستان نبارد/ به سالی دجله گردد خشک رودی
دو بزرگ مرد فراموش نشدنی
استاد در کتاب خود از دو شخصیت بارز نام میبرد که در دروان دانشجویی بر زندگیش تاثیر گذاشتند. یکی “دکتر مصطفی حبیبی گلپایگانی” که مرگش در سالهای تحصیل ادیب واقعهای دردناک برای او و همکلاسیهایش بود و دیگری زنده یاد مصدق؛ ادیب درباره این دو شخصیت میگوید: حبیبی استادی به تمام معنا بود، بیان شیوا و کلام جذب کننده داشت و در طول یک ساعت کلاس درس نمیفهمیدیم کلاس کی تمام شده است. بهترین ارزیابی استاد، دانشجوی اوست وگرنه هیچ کس نمیفهمد استاد چند مرده حلاج است. دانشجویان عاشق دکتر حبیبی بودند. در ترحیمش یکی از استادان برای اینکه افسردگی و سرخوردگی ما را التیام بخشد گفت”چرا افسرده شدهاید، سعی کنید دکتر حبیبی شوید و بمیرید، دکتر حبیبی نمرده و زنده است” و به واقع چنین بود و چنین است نام او تا دانشگاه تهران زنده است و زنده خواهد ماند.
ادیب در کتابش درباره مصدق نوشته است”به راه و روش مرحوم دکتر مصدق عشق میورزیدم.” او در این باره میگوید: من در مطالعه تاریخی ایران دوران رضا شاه، محمدرضا شاه و پس از انقلاب را دیدهام. بین رجال سیاسی، مصدق تنها کسی بود که هیچ وقت به دنبال مادیات نرفت و ایران را فراموش نکرد. در دوران نخست وزیری یک ریال حقوق نگرفت، کشور را بدون درآمد نفت اداره کرد. انگلیسیها را از کشور بیرون ریخت و نفت ایران را از چنگ آنها خارج و ملی کرد.
استاد در ملاقات دانشجویان زندانی
سال ۱۳۲۹ دانشکده پزشکی در اصفهان تاسیس شد و یک سال بعد عباس ادیب به عنوان دستیار رشته داخلی گام در دانشکده پزشکی گذاشت. در آن زمان موسسات آموزش عالی اصفهان در دو دانشکده پزشکی و ادبیات در ساختمانهایی جداگانه در دل شهر خلاصه شده بود، و از این تاریخ زندگیاش با تاریخچه دانشگاه اصفهان و تکامل آن پیوندی تنگاتنگ پیدا کرد. او سال ۱۳۳۴ با گذراندن امتحان دانشیاری فارماکولوژی به عنوان نخستین دانشیار فارماکولوژی در اصفهان ارتقا یافت. استاد درباره این مرحله از تدریس خود میگوید: سال ۱۳۳۵ افزون بر دانشکده پزشکی دانشکده داروسازی هم بدون هیچ گونه امکاناتی به وجود آمد و چون لفظ فارماکو با دارو و داروسازی قرابت داشت در مقاطعی زمانی که کار لنگ میشد یک ابلاغ از سوی رییس دانشکده به من میشد که رشته بیمعلم را تدریس کنم.
ارتباط ادیب با دانشجویانش بسیار خوب بود به طوری که در آذرماه سال ۱۳۴۶ چند تن از دانشجویان بر سر جریاناتی سیاسی دستگیر و زندانی میشوند و استاد با تهیه یک دسته گل و جعبه شیرینی در شهربانی به دیدن آنها میرود و در مقابل هشدار افسر زندان میگوید؛ اینها فرزندان معنوی ما هستند و اگر هم گناه یا اشتباهی کردهاند با روابط پدر و فرزندی ما ارتباطی ندارد.
ادیب معتقد است: دانشجو اگر از استاد خوبی ببیند، همیشه قدرشناس اوست و میگوید: همیشه کتاب درسی را کامل مینوشتم، هنوز هم در دانشکدهها کمتر استادی است که کتاب درسی به دانشجو بدهد، اما من ضمن سخنرانی مطالب را برای دانشجو در کتاب درسی وارد میکردم و امروز یکی از ادعاهای بحقم است که هیچ پزشکی در طب جدید به اندازه من کتاب ندارد.
جاه طلبیها مایه انحلال دانشگاه اصفهان
در سال ۱۳۳۷ دانشکدههای اصفهان عنوان دانشگاه اصفهان را پیدا کرد و مرحوم دکتر مهدی نامدار به ریاست آن منصوب شد. کاستیهای آن زمان جامعه پزشکی و دانشگاهی با خود کبر و جاه طلبی و بزرگبینی به همراه آورده بود و ادیب این جاه طلبیها را مایه انحلال دانشگاه اصفهان میداند و توضیح میدهد: به روز کردن استاد مشکل اصلی بود نام و عنوان استادی داشتند، اما از روبه رو شدن با دانشجو اکراه داشتند برخی هم که در دانشگاههای فرانسه درس خوانده بودند کبر و خودخواهی خود را از سیستم دانشگاههای فرانسه یادگاری آورده بودند و این ویژگیهای اخلاقی موجب اختلافات شدیدی میان استادان شد تا جایی که در سال ۱۳۴۰ شدت اختلافات به انحلال دانشگاه اصفهان کشید و با انحلال دانشگاه بودجههای مشترک دانشگاهی مثل ایجاد خوابگاه، زمینهای ورزشی و یا غذا خوری حذف شد و تبعات این انحلال تا به امروز بر پیشانی بودجه دانشگاه اصفهان آن روز یعنی دانشگاههای علوم پزشکی و اصفهان امروز باقی مانده است.
امروز اصفهان پر از پزشک است و دانشگاه پر از استادانی که در داخل یا خارج تحصیل کردهاند، اما دکتر ادیب معتقد است: بزرگ بینیها و کنایه زدن و میدان ندادن استادان نسل قبل به نسل جدید همچنان ادامه دارد و حتی بدتر از گذشته شده است و میگوید: پزشک وظیفهاش فراتر از کاسب است، زیرا با جان مردم سرو کار دارد اما خیلیها برای پول و بیسوادیشان با جان مردم بازی میکنند، هر چند پزشکان خیلی خوب و وظیفه شناس هم کم نداریم.
معاونی که حکمش را خودش نوشت
به گزارش ایسنا، ورود دکتر ادیب به کارهای اجرایی دانشگاه از سال ۱۳۴۱ بود یعنی یک سال پس از انحلال دانشگاه اصفهان، زمانی که نزدیک بود دامن اختلافات و جاه طلبیها دانشکده داروسازی و پزشکی را هم بگیرد دکتر ابوتراب نفیسی از ادیب خواست تا برای نجات دانشکده از انحلال ضمن تدریس به عنوان بازرس دارویی دانشکده در تهیه داروها و لوازم پزشکی بیمارستانهای وابسته به دانشکده این شغل اداری را نیز به عهده گیرد که چندی بعد این سمت به معاونت اداری مالی تبدیل شد.
این سمت پنج سال به طول انجامید تا اینکه دانشگاه اصفهان پس از پنج سال انحلال جانی دوباره گرفت و این بار در سال ۱۳۴۶ دکتر معتمدی بر کرسی ریاست دانشگاه اصفهان نشست و گامهای اساسی برای احداث دانشگاه اصفهان برداشته شد.
اولین قدم حکم معاون مالی اداری دانشگاه بود که به دست خود ادیب نگاشته شد. استاد در اینباره میگوید: در اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۷ به اتاق رییس احضار شدم و منتظر دستور او شدم که چنین گفت “ادیب جان برو یک حکم معاونت اداری مالی دانشگاه برای خودت بنویس و بیاور تا من امضا کنم.”با شنیدن این کلام شاخ درآوردم جواب دادم کجا مرسوم است که کسی برای خودش حکم مقامی را صادر کند. گفت من دلم میخواهد این حکم را خود تو بنویسی. هر چه اصرار کردم گفت که “انشای تو بهتر از من است.” من ساده هم قبول کردم و حکم را نوشتم و به امضای دکتر معتمدی رسید و ساعتی بعد امضاء کرد و به دستم داد. بعدها فهمیدم معتمدی با این کار میخواست یگانگی خود را با من ثابت کند و بگوید اگر تو نوشتی انگار من نوشتهام.
دکتر ادیب در پاسخ به این سوال که آیا زمانی که حکم را مینوشتید آینده دانشگاه را اینگونه تصور میکردید، میگوید: فکر نمیکردم اینگونه شود، اما کم کم با فکر خودم و معتمدی اینگونه شد. رابطه من و معتمدی خیلی نزدیک بود تقریبا کاری را بدون مشورت من انجام نمیداد. در بین همه رجال سیاسی فردی به آیندهنگری، سلامت نفس، بزرگواری و بزرگ منشی و تفکر وسیع و فراخ نظیر معتمدی ندیدم.
دانشگاه ما نه دانشگاه من
او دو خاطره از دکتر معتمدی به یاد میآورد و بیان میکند: وقتی در جلسات شورا مینشستیم گاهی معتمدی یک موضوع را زیادی کش میداد به طوری که از حوصله جمع خارج میشد، یکبار به او گفتم دکتر وقتی یک موضوع تفهیم شد آن را کش ندهید بهتر است. قبول کرد و گفت “تو که کنار من نشستی هر جا دیدی مطلب را کش میدهم آرنجت را به من بزن” و من از آن روز به بعد آرنج میزدم.
استاد خاطره دیگر از معتمدی را اینگونه تعریف میکند: گاهی در جلسات با مسئولان استان معتمدی آنقدر تاکید میکرد “دانشگاه من دانشگاه من” که هرکسی نمیدانست فکر میکرد دانشگاه ارث پدری معتمدی است. یکبار به او گفتم دکتر من میفهمم شما برای این دانشگاه زحمت میکشی اما اینقدر نگو “دانشگاه من” دیگران این را نمیفهمند و از آن روز به بعد دیگر میگفت دانشگاه ما.
ادیب از نخستین اقدامهایش در زمان معاونت امور مالی دانشگاه چنین میگوید: اولین اقدام سر و صورت دادن به بیمارستانهای شهر در تهیه تخت، پتو، دارو و … بود ابتدا ساختمان جدید بیمارستان خورشید را احداث کردیم و سپس به سراغ بیمارستان کاشانی رفتیم.
سال ۱۳۴۴ اولین کلنگ برای ساخت دانشکده پزشکی به همت دکتر ادیب در زمینهای هزار جریب به مساحت ۳۰۰ میلیون متر مربع به زمین خورد. استاد اسناد بسیار قدیمی مربوط به قرار داد ساخت دانشکده با شرکت رُشه را نشان میدهد و میگوید: هزینه ساخت ۱۱۷ میلیون و ۵۷۰ هزار و ۲۷۹ ریال بود که در سال ۱۳۴۷ به پایان رسید. ابتدا مهندس مشاور نقشهای تهیه کرده بود، چندین طبقه و پنتاگون گونه. اما در آن زمان در اصفهان برج سازی ممنوع بود و من هم زمین کافی برای ساخت در دست داشتم به همین دلیل نقشه را قبول نکردم و خودم شروع کردم روی کاغذ نقشهای را که در ذهنم بود برای مهندس مشاور کشیدم و گفتم بلوکها را روبه قبله بساز و با یک کریدور سراسری به هم وصل کن و پشت بلوکها را آزاد بگذار تا بتوانیم توسعه دهیم.
ادیب ادامه میدهد: نقشه دانشکده پزشکی به گونهای طراحی شده بود که بالهای ساختمان دانشکده قابل گسترش تا کنار جاده شیراز باشد و با افزایش اعضای گروه و تعداد دانشجویان دنباله ساختمان هر گروه نیز متناسب با آن گسترش یابد، اما دیدیم که بعد از انقلاب دنباله بالها به ساختمانهایی برای ریاست و معاونتهای دانشگاه و استقرار کادر اداری تبدیل شد که نه نیازهای اداری را بآورده کرد و نه دیگر به درد گروههای آموزشی مجاور میخورد. کافی بود یک سوال از من سابقهدار میکردند تا به آنها میگفتم بیش از ۲۰۰ هکتار زمین در اختیار دارید پشت گروههای آموزشی این دانشکده را برای همان گروهها نگه دارید و ساختمانهای اداری را در زمینهای دیگر پیاده کنید، بعدها این کار را کردند، اما به قیمت نابودی هدف توسعه جامع دانشکده پزشکی.
مخالفت روزنامهها با ادیب
روزنامهها ارتباط چندان مناسبی با ادیب نداشتند و بنای مخالفت را با معاون مالی دانشگاه گذاشته بودند. او دلیلش را اینگونه بیان میکند: زمان آغاز ساخت دانشکده پزشکی روزنامهها میخواستند از مراسم کلنگ زنی رپرتاژ چاپ کنند و من برای آنها از شرکت رشه مبلغی بگیرم، اما من اصلا نمیفهمیدم آنها چه میگویند و نمیتوانستم رشه را وادار به حق و حساب دادن به روزنامهها کنم در نتیجه مقاومت کردم و آنها هم مخالفت خود را با من آغاز کردند.
او عکسی قدیمی از خود و دکتر معتمدی در زمینهای بایر دانشگاه نشان میدهد که مشغول متر کردن زمینها بودند و میپرسد آیا میدانید دانشکده علوم کجاست؟ و در برابر پاسخ مثبت ما ادامه میدهد: سال ۱۳۴۷ هیئت امنا ۲ میلیون تومان برای احداث ساختمانهای موقت دانشکدههای علوم، ادبیات و رستوران دانشگاه داد تا زمانی که امکان بودجه برای ساختمانهای اصلی دانشگاه بیاید و ما ظرف سه ماه، سه ساختمان ساختیم و دانشکدههای ادبیات و علوم را از کوچه شازده ابراهیم به دانشگاه آوردیم و تا امروز هم این دانشکدهها که قرار بود روزی ساختمان موقت باشند، فعال هستند.
استاد در مورد ناملایمتهای آن روزها که البته همیشه متصدیان امور مالی با آن درگیر هستند، چنین میگوید: من یک بچه دهاتی بودم که به زحمت تحصیل کردم و وارد دانشگاه شدم. دیگران که سابقهای بیشتر از من داشتند و نامی بودند، نمیتوانستند ببینند نبض دانشگاه در دست یک بچه دهاتی است و هر روز ننگی برای من درست میکردند و من هم میدانستم، اما گوشم به یاوه گوییها بدهکار نبود. هر روز چیزی به ساواک میگفتند و ساواک هم که با معتمدی اختلاف داشت، به من فشار میآورد، اما یک نامه هم به ساواک ننوشتم و خودم بودم و خودم و هیچ سندی در هیچ دورهای علیه من پیدا نشد. دکتر معتمدی هم وقتی دید از من دیوانهتر کسی پیدا نمیکند من را رها نکرد.
او درباره خیابان ۴۵ متری امروز شمال دانشگاه میگوید: این خیابان ابتدا ۱۲ متر عرض داشت در آن زمان در سراسر اصفهان جز خیابان چهار باغ که وسعت و طرح خاص خود را دارد ،خیابان ۴۵ متری نبود یک روز صبح معتمدی گفت نردهکشی زمین دانشگاه را از اضلاع شمالی و شرقی شروع کنیم. این کار نیاز به عقبنشینی زمینهای مقابل داشت اما معتمدی گفت که اگر بخواهیم منتظر عقبنشینی دیگران بنشینیم تا ابد هم این خیابان ۴۵ متری که آبروی دانشگاه است، کشیده نمیشود، به همین دلیل با حفظ حریم چهارباغ تمام ۳۳ متر را از سهم خود عقبنشینی کردیم. سالهای بعد در ادامه این خیابان شاهراه غرب اصفهان در امتداد آن ایجاد شد. جاده شیراز نیز یک خیابان باریک بود که به اندازه عرض خیابان چهارباغ جنوبی توسعه دادیم.
درختهای دانشگاه امروز قد بر افراشتهاند و دانشگاه اصفهان را در گوشه به گوشه سر سبز میبینید از درختهای مثمری که تابستانها میوه میدهند تا درختان توت که در فصلش همه را از داخل و خارج از دانشگاه به خود مشغول میدارند.
ادیب درباره کاشت این درختها میگوید: آن زمان چمن در اصفهان وجود نداشت تنها بخشی از مرکز شیر و خورشید اصفهان بود که چمن داشت. معتمدی باغبانها را با مهندس کشاورزی دور خود جمع میکرد و هر درختی در گوشهای میدید و نامش را یاد میگرفت میآورد و در دانشگاه میکاشت مانند درختهای سیب گل، انار گل و …. که من خیلی از این درختها را نمیشناسم.
استاد درباره نحوه آبرسانی به دانشگاه نیز اینگونه توضیح میدهد: ابتدا آب نداشتیم و با تانکر آب میآوردیم، اما بعد یک لوله انتقال آب به قطر ۲۰ اینچ (نیم متر) از چاهی که در کنار سی و سه پل احداث شده آب را به مخازن عظیم جنوبیترین زمین دانشگاه رسانید و درختکاری در زمینهای جنوبی دانشگاه و منطقهای که انستیتو باغبانی ایجاد شد به اجرا درآمد و کنار خیابانهای احداثی درختکاری و چمن کاری شد.
ورود خیرین به دانشگاه
درباره نقش خیرین از استاد میپرسیم و او به همدانیان و خیریه معروف او اشاره میکند و میگوید: همدانیانها دو برادر بودند که ثروتی نداشتند، اما مغز متفکری در کار صنعتی داشتند، پیشرفت آنها تا جایی بود که چندین کارخانه ایجاد کردند و اعتبار بینالمللی به دست آوردند و دولت آلمان حاضر بود ۶۰ میلیون تومان کریدیت به آنها بدهد. این رقم را با ۱۲ میلیون تومان هزینه ساخت دانشکده پزشکی در آن زمان مقایسه کنید. همدانیانها فرزندی نداشتند مرحوم معتمدی به برادر دوم که وارث برادر اول هم بود توصیه کرد که اموالشان را وقف و سهمی هم برای دانشگاه قایل شود. توصیههای معتمدی موثر شد و همدانیان هم عضو هیئت امنای دانشگاه شد و چند خوابگاه و مسجد در دانشگاه ساخت.
ساخت بیمارستان الزهرا و ایدهای ناکام
در جنوبیترین نقطه دانشگاه اصفهان بیمارستان الزهرا احداث شد، بیمارستانی که قرار بود روزی در ایدهها و تصورات رییس و معاونش یک medical center شود اما نشد. دکتر ادیب دلیل آن را اینگونه توضیح میدهد: هدف معتمدی این بود که ساختمان فعلی دانشکده پزشکی به دانشکده علوم تبدیل شود ودر کنار بیمارستان الزهرا یک مجموعه کامل پزشکی شامل دانشکدههای پزشکی، دندان پزشکی، پرستاری و … تشکیل شود تا استادان علوم پایه و بالینی هر روز در جلسات، مقابل هم شرکت و کسب فیض کنند، اما ساخت این بیمارستان هم زمان شد با تورم سالهای ۱۳۵۳- ۱۳۵۴ و پیمانکار دیگر نمیتوانست به کار خود ادامه دهد و ساختمان بیمارستان بعد از سفت کاری و لوله کشیها نیمه تمام ماند تا جایی که به خاطر میآورم ۱۲ سال پس از انقلاب با چندین میلیارد تومان هزینه به پایان رسید در حالیکه جمع مناقصه ساختمان و تجهیزات و تاسیسات آن ۱۵۰ میلیون تومان برآورد شده بود.
ادیب مصدقی دنبال سیاست نرفت
سال ۱۳۵۵ معتمدی وزیر علوم شد و از یار غار خود خواست تا معاون پارلمانی او شود، اما ادیب نپذیرفت. او درباره دلیلش میگوید: نپذیرفتم چون نمیخواستم وارد سیاست شوم، در اصل پیشنهاد شغل زیاد میشد، اما من دنبال ریاست نبودم و ساواک میدانست من مصدقی هستم و اگر پیشنهادهای شغلی را قبول میکردم در اصل خود را میفروختم.
دانشگاه در منزل ادیب
از آن سال به بعد با آمدن دکتر توسلی، نامه برکناری ادیب به او داده شد و بنا بر مصوبه شورای روسای دانشگاهها از کار برکنار شد. نامهای که هیچ سند و توجیهی برای آن یافت نشد، اما ادیب پس از ۱۶ سال فعالیت از پای ننشست و این بار دانشگاه را برای چند سال با خود به خانهاش آورد و تنها به تحقیق و ترجمه مشغول شد و نتیجه آن ۱۱ ماه کار شبانه روزی برای ترجمه کتاب انگلیسی current medical بود که همه رشتههای پزشکی را در برمیگرفت که در سال ۱۳۶۰ با عنوان “تشخیص و درمان طبی بیماریها”به چاپ رسید. یک ردیف ار کتابخانه استاد شامل چاپهای مختلف این کتاب سنگین در ۱۲۵۰ صفحه و هر صفحه دو ستونی است. ادیب میگوید: ظرف سه ماه ۳هزار جلد با قیمت ۴۵۰ تومان در سال ۶۰ به فروش رسید این کتاب هر سال در آمریکا به روز میشود.
چاپ دوم این کتاب در سال ۱۳۶۳ به عنوان کتاب سال معرفی شد و پس از چاپ آن استاد دوباره در دانشگاه دعوت به تدریس میشود، اما او در سال ۱۳۶۱ شکایتی به دیوان عدالت اداری مبنی بر اخراج غیر قانونی میبرد و از این دیوان حکم برائت میگیرد و در این حکم ادیب از تاریخ اخراج شاغل شناخته میشود. استاد در این باره توضیح میدهد: دوباره به دانشگاه بازگشتم و به کار آموزشی، تالیف و ترجمه ادامه دادم، تا اینکه در سال ۱۳۷۵ بازنشسته شدم، اما تا به امروز به لطف مسئولان دانشگاه در اتاق کاریام در دانشکده داروسازی مشغول به تحقیق و مطالعه هستم.
جامعه مادی شده است
از ادیب میپرسیم اگر امروز معاون مالی دانشگاه بود چه کاری را در اولویت میدانست و انجام میداد، پاسخ میدهد: نمیدانم باید بررسی کنم و ببینم کاستیهای امروز کجاست، امروز دیگر این دانشگاه پول لازم ندارد، آدم لازم دارد. امروز دیگر دانشگاه ساخته شده است و فقط آدم میخواهد.
استاد در بخشی از کتابش مینویسد “اگر آنچه در جامعه پزشکی نهان است را بازگو کنم مورد حمله و هجوم قرار میگیرم”.
از او میپرسیم علت این آشفتگی آشکار و نهان جامعه پزشکی چیست و در پاسخ میگوید: جامعه مادی شده و معنویت خود را از دست داده است و در جامعه پزشکی هم این گرفتاریها دیده میشود. آن زمان هم پزشکان زیر میزی میگرفتند، اما نه به این صورت.
او درباره مشکلات دارویی امروز ادامه می دهد: در تجویز دارو افراط میشود و مردم هم بیجهت دارو مصرف میکنند. اگر این فرهنگ اصلاح شود و به مردم یاد داده شود که دارو باید به اندازه و به موقع مصرف شود و گرنه سم است بودجه دارویی کافی است.
استاد با وجودی که خستگی بر او غلبه کرده است، با صبوری تمام مانند دانشجویانش به ما درس زندگی میدهد و سه ساعت پذیرای ماست. بی شک منزل استاد خود یک دانشگاه است به قدمت دانشگاه اصفهان و تنها آرزوی ما برای این ادیب مرد آنچه مهریار در وصفش سروده، است:
این ادیب از عشق طب آموخته/ درج گوهر از ادب آموخته/ حق حق جانش همیشه شادباد/ از غم و درد جهان آزاد باد
منبع: ايسنا
برچسب ها :
ناموجود
اشتراک در
0 نظرات
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0