کد خبر : 17762
تاریخ انتشار : شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ - ۱۶:۰۷

مروری بر زندگی یک شهید مدافع حرم در «دخترها بابایی اند»

مروری بر زندگی یک شهید مدافع حرم در «دخترها بابایی اند»

دلم می خواهد بابا بهم غذا بدهد. بابا وقتی بود، برایم لقمه می گرفت. خودم بلدم بخورم، ولی بابا لقمه می گرفت. خب دوست داشتم. به قول بابا دختر ها بابایی اند. بابا هم دوست داشت. لقمه هایش ماشین می شدند و می رفتند توی دهانم.  «دخترها بابایی‌اند» روایتی پر احساس از خانواده شهید مدافع

مروری بر زندگی یک شهید مدافع حرم در «دخترها بابایی اند»

دلم می خواهد بابا بهم غذا بدهد. بابا وقتی بود، برایم لقمه می گرفت. خودم بلدم بخورم، ولی بابا لقمه می گرفت. خب دوست داشتم. به قول بابا دختر ها بابایی اند. بابا هم دوست داشت. لقمه هایش ماشین می شدند و می رفتند توی دهانم.

 «دخترها بابایی‌اند» روایتی پر احساس از خانواده شهید مدافع حرم جواد محمدی است .او  از جوانان فعال فرهنگی و انقلابی در شهر درچه از توابع اصفهان بود.
وی از همان دوره نوجوانی به فعالیت‌های انقلابی پایگاه های بسیج جذب شد و بعدها به دلیل همین علاقمندی‌ها وارد سپاه پاسداران شد. این کتاب شرحی است از روابط پر احساس و پر عاطفه جواد محمدی و خانواده‌اش.
از ارتباط جواد محمدی و مادرش، از ارتباط جواد محمدی و همسرش. روایتی جدید که هر راوی از منظری شخصی و تازه قهرمانش را روایت می کند. همه این روایت‌ها به گونه‌ای درهم آمیخته شده‌اند که ضمن تکمیل همدیگر استقلال خودشان را هم حفظ می کنند.
در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:«دلم می‌خواهد بابا بهم غذا بدهد. بابا وقتی بود، برایم لقمه می‌گرفت. خودم بلدم بخورم، ولی بابا لقمه می‌گرفت. خب دوست داشتم. به قول بابا دخترها بابایی‌اند. بابا هم دوست داشت. لقمه‌هایش ماشین می‌شدند و می‌رفتند توی دهانم. انگار دهان من پارکینگ است. هواپیما می‌شدند. کشتی می‌شدند. سفینه آدم فضایی‌ها می‌شدند. هر چه می‌شدند دوست داشتند بروند توی شکم من.»
این اثر را بهزاد دانشگر به نگارش درآورده و انتشارات شهید کاظمی به چاپ رسانده است.
منبع: ايسنا

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها