کد خبر : 126257
تاریخ انتشار : شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰ - ۱۲:۳۷

چرا این اندازه تنگ‌نظر و بخیل هستیم

چرا این اندازه تنگ‌نظر و بخیل هستیم

چه اتفاقی افتاده که ما از خوشبختی دیگران آزار می‌بینیم و چرا تا این اندازه تنگ‌نظر و بخیل هستیم؟ به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «مرد کنار جدول ایستاده و چرخ‌های جلو و عقب پراید رنگ و رو رفته‌اش را نگاه می‌کند. همان‌ طور که سوئیچ را بلاتکلیف در مشت گرفته، برمی‌گردد و نگاهی هم به عقب

چرا این اندازه تنگ‌نظر و بخیل هستیم

چه اتفاقی افتاده که ما از خوشبختی دیگران آزار می‌بینیم و چرا تا این اندازه تنگ‌نظر و بخیل هستیم؟

به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «مرد کنار جدول ایستاده و چرخ‌های جلو و عقب پراید رنگ و رو رفته‌اش را نگاه می‌کند. همان‌ طور که سوئیچ را بلاتکلیف در مشت گرفته، برمی‌گردد و نگاهی هم به عقب اتومبیل می‌اندازد. دستی به سپر می‌کشد و باز کمی آن‌طرف‌تر در تاریک روشن غروب ماشینش را برانداز می‌کند. یک نفر از مغازه سر نبش بیرون می‌آید و می‌گوید: «یه شاسی‌بلند پشت شما پارک کرده بود، پراید شما رو هل داد جا باز کنه بره بیرون. همین پنج دقیقه پیش بود. تقریباً نیم‌متری ماشینت رو پرت کرد جلو.»

زن نیمه‌های راه متوجه می‌شود کارت سوختش را در پمپ بنزین جا گذاشته. برمی‌گردد ولی خبری از کارت نیست و متصدی هم چیزی ندیده. زن حالا کاملاً مطمئن است کارت را برنداشته. مدیر جایگاه می‌پرسد چه ساعتی؟ زن تلفن همراهش را نگاه می‌کند و می‌گوید دقیقاً پنج و ۴۵ دقیقه. بررسی دوربین‌ها در ساعت پنج و ۴۵ دقیقه نشان می‌دهد آقای خوش‌تیپ پشت سری، اول کارت خانم را در جیب می‌گذارد، بعد با کارت مبارک خودش بنزین می‌زند. پلاک ماشین کاملاً پیداست. همسر زن برای پیداکردن شماره تلفن صاحب پلاک با کمک همکاران و آشنایان یکی – دو روز وقت لازم دارد تا این که بالاخره تماس با آقای خوش‌تیپ برقرار می‌شود.

– کارت رمز داره مرد حسابی به چه درد تو می‌خوره.

– داره که داره. اصلاً نمی‌خوام بدم. مثلاً می‌خوای چکار کنی؟

توی میوه‌فروشی دعوای خانم‌ها بالا می‌گیرد. یکی داد می‌زند: «مگه من علفم که با دستت کنارم می‌زنی؟ شاخه درختم؟ هر طرف می‌چرخم میاد هلم میده. عجله داری که داری به جهنم که عجله داری.» آن یکی داد می‌زند: «مگه اومدی نمایشگاه؟ مردم کار دارن، عجله دارن.» و باز: «عجب‌ گیری کردیم ها! بله من اومدم نمایشگاه، به شما چه مربوط؟ می‌بینی دارم سیب‌زمینی برمی‌دارم، برو اون طرف پیاز بردار دیگه، باید از روی کله من رد بشی؟ از کرونا می‌ترسی برو بیرون خلوت بشه، عجله ‌داری به مردم چه؟ نیم ساعته داره مشت و لگد به ما می‌زنه هی هیچی نمیگم. کار تو کاره کار بقیه باره؟»

تقریباً ذهن همه ما پر است از رویدادهایی مشابه آن چه خواندید. مثنوی هفتاد من که می‌شود به‌ جای چند پاراگراف کتابی قطور و چند جلدی باشد. شما اگر بخواهید این مسأله را صورت‌بندی کنید و برایش یک عنوان ساده در نظر بگیرید، چه خواهید کرد؟ به منفعت‌طلبی فردی فکر می‌کنید یا تنگنای اقتصادی و به تبع آن به هم ریختن اعصاب مردم؟ آیا منفعت‌طلبی فردی به خودی خود یک بیماری اجتماعی است یا نمودی از یک بیماری که ریشه در مسائل دیگری دارد. اگر چنین است ریشه آن را کجا باید جست و جو کرد؟

اردشیر گراوند، جامعه‌شناس، معتقد است این وضعیت را باید در اصلاح‌نشدن نظام اخلاقی در جریان انتقال جامعه ایرانی به زندگی شهری دید: «من اوایل فکر می‌کردم با سقوط ارزش پول ملی، اخلاق اجتماعی ما هم در سراشیبی سقوط قرار گرفته اما حالا به روشنی می‌توانم به شما بگویم که سقوط ارزش‌های اخلاقی باعث سقوط ارزش پول ملی شده است. دو بار در ایران درباره سرمایه اجتماعی مطالعه شده و هر دو بار هم به پیشنهاد من بوده؛ هم سال ۸۳ و هم ۹۴. این دو پیمایش قرار بود میزان سرمایه خرد و کلان اجتماعی را بسنجد و متأسفانه نتیجه کلی این بود که ما خیرخواه یکدیگر نیستیم. با این نتیجه باید پرسید چه اتفاقی افتاده که ما از خوشبختی دیگران آزار می‌بینیم و چرا تا این اندازه تنگ‌نظر و بخیل هستیم؟ شما در هر اداره‌ای که کار می‌کنید بروید حراست بپرسید تا حالا چند تا گزارش علیه شخص شما دریافت کرده‌اند؟ اصلاً روزی چند تا گزارش همکاران علیه یکدیگر به دست‌شان می‌رسد؟ سؤال اساسی این است که چرا حراست‌ ما، شعبات دادگاه ما و پلیس ما تا این اندازه فربه شده؟»

این جامعه‌شناس به سخنرانی سال ۱۳۹۱ مقام معظم رهبری در بجنورد اشاره می‌کند که به اخلاقیات اجتماعی پرداختند و به مسائل مهمی از جمله رواج دروغ، شانه از زیر بار مسئولیت خالی کردن، اسراف و مصرف‌گرایی، پرخاشگری در محیط کار، بی‌صبری و … اشاره کردند و لزوم آسیب‌شناسی این موارد را یادآور شدند. به اعتقاد بسیاری ازجمله اردشیر گراوند این سخنرانی بسیار مهم است و هنوز کاری جدی در این زمینه صورت نگرفته. در بخشی از این سخنان می‌خوانیم: «نمی‌شود یک تمدن را به صرف این که ماشین، صنعت و ثروت دارد، قضاوت و تحسین کرد؛ در حالی که در داخل آن، این مشکلات فراوان، سراسر جامعه و زندگی مردم را فرا گرفته. اصل اینهاست. آنها ابزاری هستند برای این که این بخش تأمین شود تا مردم احساس آسایش کنند، با امید زندگی کنند، با امنیت زندگی کنند … بعد از آن که علت‌ها را پیدا کردیم، آن وقت بپردازیم به این که چگونه می‌توانیم اینها را علاج کنیم. اینها به عهده‌ کیست؟ به عهده‌ نخبگان – نخبگان فکری، نخبگان سیاسی – به عهده‌ شماست.»

گراوند می‌گوید باید کلاه خودمان را قاضی کنیم و ببینیم با ۱۴ میلیون پرونده قضایی و ۶ میلیون معتاد و سالی یک میلیون سرقت به کجا می‌رویم؟ به گفته او خیلی از جوامع فقیرتر و ندارتر از ما هستند اما مگر هر کسی که نداشت باید دزدی کند؟ در خیلی از جوامع وفور گدایان را می‌بینیم، گدایی هزار مرتبه از دزدی و کیف قاپی بهتر است: «تا حالا صد بار از من خواسته‌اند مسئولیت قبول کنم اما من قبول نکرده‌ام و گفته‌ام من آدم حسود و تنگ نظری هستم، از جامعه کوچکی به این کلانشهر آمده‌ام و هنوز پروسه شهروندی را طی نکرده‌ام و ادعایی هم در این زمینه ندارم. شاید بچه‌های من و نوه‌های من بتوانند از تنگ‌نظری‌های من خلاص شوند. مسأله این است که ۷۵ درصد جامعه ایرانی در شرایط مدرن زندگی می‌کنند اما ذهنیت مدرنی ندارند. برای این که نظام فرهنگی ما تلاشی در زمینه شهروندکردن آنها و انتقال آنها به جامعه مدرن انجام نداده و مهم‌تر از آن این که خود مدیران هم آموزشی در این زمینه ندیده‌اند. اساساً حسادت و تنگ‌نظری مسأله شهروندان در یک زندگی مدرن نیست اما چنین انتقالی به‌درستی صورت نگرفته، وگرنه من نباید ماشین شما را خط بیندازم یا زیرآب شما را بزنم.»

از او درباره این تناقض تاریخی می‌پرسم که از یک‌ سو ما را به فرهنگی درخشان با سرچشمه‌هایی زایا از فلسفه و حکمت و اخلاق و عرفان متصل می‌کند و از سوی دیگر به خلقیاتی ناپسند که زاییده تجربه‌ای طولانی از زندگی در جامعه‌ای ناامن و استبدادزده است؛ جنگ‌ها و غارت‌های پیاپی و شاهان و سلاطین مستبد و … که در طول قرن‌ها جامعه ایرانی را در لاک تدافعی منفعت‌طلبی فردی فرو برده است. گراوند می‌گوید: «همان سعدی و حافظ و مولانا هم از استبداد می‌نالیدند وگرنه مولانا نمی‌گفت:

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

زین همرهان سست‌عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

ما این تجربیات تاریخی را داریم ولی برای اصلاح و مدرن‌کردن آنها کاری نکرده‌ایم. مشکل اصلی همان چیزی است که گفتم؛ این که در دوره انتقال به مدیرانی نیاز داریم که خودشان رفتار مدنی و شهروندی را بلد باشند. نظام فرهنگی و آموزشی و تربیتی ما تلاش موثری در این زمینه نکرده، خب معلوم است که من به شما حسادت می‌کنم و ماشین‌تان را خط می‌اندازم یا صف را دور می‌زنم. بزرگی یک ملت به میزان تحصیلکردگی نیست، به سطح اخلاقیات آن جامعه است. نظام فرهنگی ما برای ارتقای انسانیت و بزرگ‌سازی ابعاد روحی و روانی ما کار چندانی نکرده. ما هر چه خرج نظام تربیتی و آموزشی کرده‌ایم انگار دور ریخته‌ایم. اغلب به من می‌گویند فلانی تو خودزنی می‌کنی. نه خودزنی نمی‌کنم، من خودم را می‌شناسم و می‌دانم چه آدم تنگ‌نظر و حسود و بدبختی هستم. خب من نباید مدیریت کنم و بقیه را هم مثل خودم تنگ‌نظر و زیرآب‌زن کنم. حالا هم راهی جز این نداریم که درست طبق آن چه رهبری در سخنرانی خراسان شمالی اشاره کردند، همه حاکمیت، رئیس‌جمهوری، رسانه‌ها، آموزش و پرورش و … همه با هم در این زمینه کار کنیم آن وقت بعد از پنج سال می‌توانیم وضعیت را تثبیت کنیم، ۱۰ سال دیگر به قوام برسیم و ۱۵ سال دیگر بگویند آفرین چه جامعه اخلاقی ساخته‌اید. گام مهم‌تر این که به خانواده برگردیم و از خانه شروع کنیم. ما اگر دنیا را هم بگیریم و برگردیم ببینیم خانواده را از دست داده‌ایم و فرزندان شایسته‌ای تربیت نکرده‌ایم، هیچ چیزی نداریم، همه چیز را باخته‌ایم اما اگر خانواده را درست کنیم با جامعه‌ای اخلاقی می‌توانیم دنیا را هم از آن خود کنیم.»

گراوند معتقد است فرد یا جامعه تحصیلکرده یا ثروتمند غیر اخلاقی بارها خطرناک‌تر از فرد و جامعه بی‌سواد و فقیر اما اخلاقی است. شما چطور فکر می‌کنید؟»

منبع:ایسنا

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها