کد خبر : 85453
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۰ - ۲۱:۵۵

چند روایت از عملیات رمضان

چند روایت از عملیات رمضان

دشمن که این مسئله را فهمیده بود، نیروها و تجهیزات خود را چندین برابر کرد. ارتش عراق اگر موفق می‌شد که مانع اتصال این خاکریز شود، می‌توانست با قوای زرهی به مواضع نیروهای خودی نفوذ کند و کار را پایان دهد و یا چون نیروها از این جناح آسیب‌پذیر بودند، مانع رفت‌وآمد و تدارک آن‌ها

چند روایت از عملیات رمضان

دشمن که این مسئله را فهمیده بود، نیروها و تجهیزات خود را چندین برابر کرد. ارتش عراق اگر موفق می‌شد که مانع اتصال این خاکریز شود، می‌توانست با قوای زرهی به مواضع نیروهای خودی نفوذ کند و کار را پایان دهد و یا چون نیروها از این جناح آسیب‌پذیر بودند، مانع رفت‌وآمد و تدارک آن‌ها در جلو شود. دشمن برای این کار، حدود ده دستگاه تانک به میدان آورده و در فاصله حدود یک کیلومتری در مقابل این شکاف قرار داده بود.

به گزارش ایسنا،عملیات رمضان در تاریخ ۱۳۶۱/۴/۲۲ در جبهه جنوبی و در شرق بصره، با هدف فرعی تهدید بصره از شرق و حضور در حاشیه شط العرب و با هدف اصلی اعمال فشار به عراق به جهت پایان عادلانه جنگ، آغاز شد. در این عملیات که در چهار محور و پنج مرحله اجرا شد، نداشتن شناخت دقیق از وضعیت و استحکامات جدید نیروهای بعثی، موجب اخلال در اجرای عملیات شد.

هرچند تلاش اصلی عملیات به ثمر نشست و یگان های قرارگاه فتح توانستند با نفوذ به عمق عراق تا نهر «کتیبان» پیش بروند  و به قرارگاه فرماندهی دشمن دست یابند، اما نیروهای پیش تاز که از جناح چپ با اتکا به کانال پرورش ماهی، وضعیت قابل دفاعی داشتند، از جناح راست در برابر هجوم یگان های زرهی عراق آسیب پذیر بودند.

قرارگاه‌های مجاور نیز که با استحکامات جدید عراق روبرو بودند، نتوانستند این مواضع را پشت سر بگذارند و جناح راست قرارگاه فتح  را تامین کنند. لذا نیروهای قرارگاه فتح نیز در تثبیت موقعیت خود، موفق نشدند و تنها محدوده پاسگاه زید را تصرف کردند.»[۱]

 

ماجرای خاکریز سرنوشت ساز

با شروع مرحله پنجم عملیات، نیروهای تأمین‌کننده دستگاه‌های مهندسی همراه نخستین گروه تک‌ور شروع به پیشروی کردند و با نفوذ تا عمق مواضع دشمن، لودرها و بولدوزرها را هم پشت سر خودشان به دل دشمن بردند. با یک تأخیر یک و نیم‌ساعته، مقاومت دشمن در هر دو جناح در هم شکسته شد و نیروها به محل موردنظر رسیدند. آن‌ها احداث خاکریزها را از محل مثلثی‌ها به سمت مواضع خودی شروع کردند. خاکریز احداث‌شده در شمال منطقه (یعنی خاکریز سمت راست) با دقت و سرعت پایان یافت. حاج رضا حبیب الهی خودش مستقیماً از جلوترین نقطه‌ای که رزمندگان حضور داشتند، بر عملیات مهندسی نظارت می‌کرد.

اما در جناح چپ منطقه عملیاتی کار گره خورد. در این جناح به دلیل مقاومت شدید دشمن و وجود تیربارها و دوشکاهای فراوان، تیم‌های عملیاتی به‌سختی توانستند نفوذ کنند و تانک‌های متعدد دشمن که در این منطقه بودند، کار را به نحو دیگری رقم زد و درمجموع، مقاومت نیروهای عراقی، آتش تیربارها و تیرمستقیم تانک اجازه نداد تا کارها طبق طراحی قبلی پیش برود. رزمندگان کار خود را متوقف نکردند و ادامه دادند ولی در آن وضعیت بسیار دشوار، عملیات احداث خاکریز طبق برنامه پیش نرفت و به‌صورت کامل تمام نشد. قرار بود خاکریز احداثی در منطقه دشمن و خاکریز ایجاد شده در منطقه خودی در نهایت و در وسط به هم وصل شوند که عملیات به‌طور کامل انجام نگرفت و حدود یک‌صد متر در وسط، بین دو خاکریز فاصله مانده بود که عملیات احداث به سبب روشنایی صبح، متوقف شد.

دشمن که این مسئله را فهمیده بود، نیروها و تجهیزات خود را چندین برابر کرد. ارتش عراق اگر موفق می‌شد که مانع اتصال این خاکریز شود، می‌توانست با قوای زرهی به مواضع نیروهای خودی نفوذ کند و کار را پایان دهد و یا چون نیروها از این جناح آسیب‌پذیر بودند، مانع رفت‌وآمد و تدارک آن‌ها در جلو شود. دشمن برای این کار، حدود ده دستگاه تانک به میدان آورده و در فاصله حدود یک کیلومتری در مقابل این شکاف قرار داده بود. تانک‌ها به‌نوبت در این منفذ یک‌صد متری تیر مستقیم می‌زدند تا به هر صورتی که شده مانع اتصال دو قسمت خاکریز شوند. علاوه بر آن، چند گروه توپخانه و کاتیوشا نیز این منطقه را هدف گرفته بودند. ولوله عجیبی آن محدوده را فراگرفته بود؛ نیروهای خودی و مسئولان عملیاتی همه جمع شده بودند و می‌خواستند به هر نحوی که شده دو قسمت خاکریز را به هم وصل کنند و به این مسئله خاتمه بدهند. حاج رضا حبیب الهی هم از سمت راست فارغ شده و به یاری آمد، ولی چشمان سرخ شده او که به پیاله خون شبیه بودند، از خستگی بسیار و بی‌خوابی مفرط وی خبر می‌دادند که توان او را گرفته و تنش را فرسوده بود به‌نحوی‌که هنگام راه رفتن تلوتلو می‌خورد و حتی حرف زدنش هم طبیعی نبود. غیر از ایشان، علی ردانی پور فرمانده قرارگاه فتح و حسین خرازی فرمانده تیپ ۱۴ امام حسین (ع) نیز آمده بودند.

بی قراری شهید احمد کاظمی

احمد کاظمی فرمانده تیپ ۸ نجف که شب سخت و طاقت‌فرسایی را پشت سر گذاشته بود، همچنان در تلاش بود که این صد متر خاکریز را به هم وصل کند. “کاظمی” چند راننده نفربر، لودر و بولدوزر داوطلب شهادت از میان بچه‌های تیپ انتخاب کرد. او به راننده نفربرها مأموریت داده بود تا در حدفاصل یک‌صد متر باقی‌مانده خاکریز، در مقابل دید دشمن به چپ و راست حرکت کنند و گردوخاک به پا کنند تا دشمن نتواند این رخنه را به‌خوبی تشخیص داده، دستگاه‌های مهندسی را هدف قرار دهد. خودش هم بلندگویی دست گرفته و بدون ترس در وسط این یک‌صد متر به چپ و راست می‌دوید، درحالی‌که گاهی دعای فرج می‌خواند گاهی به دستگاه‌ها دستور می‌داد گردوخاک کنند. او علی‌الدوام می‌دوید و دعا می‌خواند، می‌گفت:”نفربر گردوخاک کن، لودر بیل بزن، بیلت را بالا بیاور، بالاتر، بارک‌الله لودر! آفرین لودرچی! نفربر خاک کن خاک کن. اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن العسگری. ”

 

فداکاری راننده لودر

تمامی این کارها در جلو دید دشمن انجام می‌گرفت. همه سینه‌به‌سینه تانک‌های دشمن، جسورانه در فکر ادامه کار و تکمیل خاکریز بودند، صحنه غریبی بود، تصویر کاملی از شوق و خدمت به اسلام و ایثار و فداکاری. در این حین راننده یک لودر از فرط خستگی از حال رفت و به پایین افتاد. بچه‌ها فوراً دور و برش را گرفتند، آبی به صورتش زدند. ردانی پور نیز که در آنجا حضور داشت سریعاً به بالینش رفت و او را تشویق کرد و از زحمات او قدردانی نمود، اما کس دیگری برای جایگزینی وی نبود ناچار دوباره برخاست و کار را ادامه داد. چند دقیقه بعد گلوله توپ به کنار لودر خورد و آن را به آتش کشید. راننده لودر نیز زخمی شد و به عقب منتقل گردید. در همین لحظات چند دستگاه مهندسی با راننده از راه رسیدند. با تلاش بی‌وقفه این‌ها خاکریزها به هم وصل شد و نزدیک ظهر کار تمام شد. هرچند چندین تن از رانندگان این وسایل و مدافعان آن‌ها به شهادت رسیدند. درواقع خاکریزی که حدوداً ۹/۹ کیلومتر آن در طول هشت ساعت در شب احداث شد برای تکمیل یک‌صد متر باقی‌مانده آن در طول روز، که دشمن به مقابله برخاسته بود، حدود پنج ساعت طول کشید و ضایعاتی به‌جا گذاشت.

ظهر که مسئولان عملیات تیپ‌ها و تیم‌های مهندسی برای ارائه گزارش به قرارگاه آمدند، همگی با چشم‌های سرخ‌شده، لباس‌های خاک‌آلود و تنی خسته بر سر سفره نشستند… حبیب الهی که به قرارگاه آمد چشمانش مثل هلو شده بود، قرمز و باد کرده، انگار می‌خواستند از حدقه دربیایند! شاید دو روز بود که نخوابیده بود. ازبس‌که گردوخاک و دود بر روی مژه‌هایش نشسته بود، مژه‌هایش به هم چسبیده بودند. لباس‌ها و صورتش پر از گردوخاک و دود و باروت بود، اصلاً قیافه غیرطبیعی داشت، انگار از وسط آتش درآمده بود! منظره عجیبی پیدا کرده بود. هر کس که حاج رضا را می‌دید، مات می‌ماند که این آدم چه قیافه‌ای پیدا کرده است. [۲] حبیب‌اللهی، ردانی پور و خرازی در ادامه نبرد با دشمن، در عملیات‌های دیگری به شهادت رسیدند.

 

منابع:

[۱] رشید، محسن، اطلس جنگ ایران و عراق؛ فشرده نبردهای زمینی، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ چهارم ۱۳۹۹، صفحه ۶۸

[۲]تالیف جمعی از نویسندگان، عملیات رمضان؛ ورود به خاک عراق برای تنبیه متجاوز، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ سوم، ۱۳۹۱، صفحات ۵۱، ۵۲، ۵۳، ۵۴.

انتهای پیام

منبع:ایسنا

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها